رمان افسونگر قسمت 8
رمان افسونگر قسمت 8
بریم ادامه ....................
رمان افسونگر قسمت 8
بریم ادامه ....................
رمان افسونگر قسمت 7
ادامه مطلب ......................
رماان افسونگر قسمت 6
عازم دورترین نقطه ی دنیا که شوی
باهمه فاصله ها پشت و پناهت هستم
قسمت 5 رمان افسونگر
بغض و فریاد شدم بازمرا نشنیدی
مثل یک گمشده ای در ته چاهت هستم
رمان افسونگر قسمت 4
می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش
رمان افسونگر قسمت3
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیاندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
قسمت 2 رمان افسونگر
هر چه دادم به او حلالش باد
غیر از آن دل که مفت بخشیدم
دل من کودکی سبکسر بود
خود ندانم چگونه رامش کرد
او که میگفت دوستت دارم
پس چرا زهر غم به جامش کرد
رمان افسونگر قسمت اول
بقیش ادامه مطلب...............
یک مادر ایرانی
یک هویت ایرانی …
یک دختر ایرانی …
نه نه!
یک پدر اروپایی …
یک هویت اروپایی
یک دختر اروپایی
نه نه!
من کیستم؟!
افسون؟
یک زن؟
آفریده شده ام برای پاکی؟
یا گناه؟
برای محبت دیدن و محبت کردن؟
یا دیگران را تشنه محبت کردن؟
یا مورد ظلم قرار گرفتن و تحقیر شدن؟
من مهمم؟
شاید هم نه … اصلا به چشم نمی آیم …
اذیت کردن من را دوست دارند …
چرا من اذیت و آزار دادن را دوست نداشته باشم؟
چرا من تلافی نکنم؟
آنها مردند … من دختری یکه و تنها!
آنها زور بازو دارند و من …
عشوه و مکر زنانه!
شعار من اینست:
ترجیح می دهم همه مردان رژ لبم را خراب کنند …
نه ريمل چشم هايم را !