قسمت 9 رمان من و تو زندگی ارامش بخشمون
حوصلم سرید . (دوستان یاری برسونید حوصلشو هم بزننیم ) اخرین چسب پانسمان رو روی باند چسبوند . خیلی خوشگل پانسمان کرده بود . بی هوا گفتم :
آرام _ تو دکتری ؟؟؟
چشمای مشکیشو به من دوختو گفت :
جیهو _ چرا ؟؟؟
آرام _ چون خیلی خوشگل پانسمان کردی !!!
تک خنده مردونه ای کرد و با ابرو های بالا رفته نگام کرد :
جیهو : پانسمان خوشگل ؟؟؟؟
خوب اره دیگه مگه چیه .
آرام _ خوب مگه چیه ؟؟
صورتشو جلوی صورتم گرفت و و اروم با انگشت اشارش زد رو بینیم و گفت :
جیهو _ کوچولو مغز فندقی . پانسمان خوب نه خوشگل .
بعد از اشپز خونه رفت بیرون . داشتم جعبه پانسمان رو جمع میکردم که یه چیزی بین قرص ها برق زد برش داشتم یه انگشتر مردونه که همش طلا سفید بود و روش به انگلیسی نوشته شده بود آرشا . آرشا یه اسم ایرانی ولی این انگشتر بین وسایل های خونه جیهو چیکار میکنه ؟ وللش کن انگشتر رو گذاشتم تو جیب سارافونم و بقیه وسایل رو جمع کردم داشتم میرفتم تو اتاقم کخ دیدم پدر مادر جیهو دارن میرن وایستادم و گفتم :
آرام _ ببخشید امروز خراب کاری کردم .
پدرش لبخند زدو گفت نه دخترم این چه حرفیه . بعد خطاب به جیهو گفت :
پدرش _ مراقب این دختر باش ازشم کار نکش .
جیهو لبخند قشنگی زد و گفت :
جیهو _ چشم پدرم چشم بعد عین بچه ها سرش رو انداخت پایین و گفت :
جیهو _ انگار نه انگار من بچشونم فقط مراقب این باش .
مادرش دست جیهو رو گرفت و گفت :
مادرش _ این بچه 17 سالشه مثل تو 27 سالش نیست .
جیهو با لبخند گفت :
جیهو _ اره فقط وقتی میخواستم مجردی زندگی کنم بچه همیشه برای پدر و مادر ش بچس اره .
ابجیش با من دست داد و گفت :
یون می هونگ (خواهر یون جیهو ) _ ولش کن این همیشه فکر میکنه بچس .
بعد برادر کوچک ترش رو بغل کرد و گفت :
خانوم می هونگ _ ولی تو همیشه داداش کوچیکه منی .
چقذر اینا احساساتین .من هیچوقت طعم مهرو محبت پدر و مادر رو نچشیدم من هیچوقت خواهر و برادر نداشتم .
بالا خره رفتن می هو جیمی داشتن وسایل رو جمع میکردن خواستم برم کمکشون کنم که صدای جیهو از پشت اومد :
جیهو _ امروز رو استثنا قائل شو برو تو اتاقت .
سرم رو اوردم بالا ولی تو چشماش نگاه نکردم و گفتم :
آرام _ من خوبم .
همینجوری داشت نگاهم میکرد که یه دفعه اومد سمت من و منو برد طرف اتاق خوابم بعدم رفت بیرون .
**************دوماه بعد****************
تو این دوماه اتفاق خاصی نیوفتاد منم بعد همون دوهفته از خونه جیهو اومدم بیرون ولی هراز گاهی دلم براش تنگ میشد نمیدونم چرا ولی خب..........
امروز میخواستم با کانگ سان و چوهه و جی کیونگ بریم خرید اخه ماه دیگه تولد جون پیو بود و قرار بود ماهم براش تولد بگیریم .اخه کی واسه یه پسر 28 ساله تولد میگیره ؟؟؟ داشتیم راه میرفتیم که دیدم چوهه نگاهش به یه جا خیره شد ....
رد نگاهش رو دنبال کردم وبه ..................................
ادامه رمان در قسمت بعد .............
دوست دارم تا قسمت 10 بای 
سلامی به گرمای افتاب