قسمت 16 رمان من و تو زندگی ارامش بخشمون
جیهو _ بلهههه .
........................
جیهو _ بله شماااااااااااااااااا ؟؟؟؟
ارام _ عادت داری داد بزنی ؟؟
جیهو _ خانوم این به شما ربط نداره گفتم شما کی هستید ؟؟؟
آرام _ منم ارام .
جیهو _ ............ تو شماره منو از کجا اوردیییی ؟؟؟
آرام _ از همون کوهی که اهو تاب داره :)
جیهو _ هه هه هه نمکدون .
آرام _ جیهو .
جیهو _ جانم .
اشکام رو گونم سرازیر شد
آرام _ دلم برات تنگ شده .
جیهو _ ارام....................
گوشی یو قطع کردم نمیخواام نمیخوام ازدواج کنم .
بالاخره دوساعت تموم شدو شازده و خوانوادش اومدن عمو صدام کرد که برم پاین سرم پایین بود که وارد سالن شدن اول پدرش خب ادم خشک و مغروری بود چندششششششششششش بعد مامانش زن خوبی بود طفلی مظلوم بود بعد برادرش که خدا به نظرم یه کپی از باباش گرفته بود انقدر شبیه خودش بود بعد خود شازده خب جاخوردم من پیش خودم یه ادم مغروره پرو تصور کردم ولی مغرور نبود ولی شیطنت ازش میبارید در هر صورت مبارک صاحبش به من ربطی نداره نشستن رو مبل خب زود حرفاتونو بگید برید رد کارتون هال ندارم .
باباش شروع کرد :
باباش ( اقای پارک ) _ خب سیاوش جان دختر گلمون چند سالشه ؟؟؟
سیاوش _ 18 سالشه دخترم .
چرا الکی سن منو میبرن بالا من 17سالمه اما خب 20 روز دیگه 18 سالم میشه .
اقای پارک _ خبدخترم دیگه با عموت حرف نمیزنم الا تو بگو ببینم جونگ مارو پسندیدی ؟؟
اره اصلا توی نگاه عاشقش شدم الاکه بپرم بغلش .
آرام _ خب چیزه .
چیزه ها چیزه بگو دیگه بگو نمیخوایش .
آرام _ خب من ......
همون پسره پرو ( جونگ ) _ خب معلومه که پسندیده پدر من مگه اصلا داریم کسی که منو ببینه اما نپسنده ؟؟؟
پروووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو دلم میخواست پاشم کلشو با گیوتون بزنم .
آرام _ اونکه معلومه داریم نمونش خود من .
بابای جونگ خندید و گفت :
بابای جونگ _ خب همهی عشقای افسانه ای با کل کل شروع میشه .
اوه چه حرفا .
مامان جونگ _ خب چون قبلا عموش چواب مثبت داده پس دیگه همه چی حله .
بلهههههههههههههههه کی میگه ؟؟؟ اونا یک ساعت دیگه هم موندن ولی من که کلا تو موت بودم اونم که سرش پایین بود نمیدونم داشت چه غلتی میکرد .
اونا که رفتن عمو داشت میرفت بخوابه که گفتم :
آرام _ چرا؟؟؟ هان ؟ چرا عمو ؟؟؟ چرا منو معامه کردی ؟//
سیاوش _ ببین ارام جان اونجور که تو فکر میکنی نیست .
گریم گرفت
آرام _ پس چجوریه ؟؟ هان ؟
سیاوش _ ارام اگه میخوای به پای اون پسره یون جیهو بمونی باید بگم نمیشه چون بابای اونم میخواد اون با ترانه ازدواج کنه .اونم
آرام _ دروغه همش دروغه اون ازدواج نمیکنه منم نمیخوام ازدواج کنم .
عمو لبخندی زد و گفت : من این همه سال برات پدری کردم میدونم صلاحت چیه درسته تو هیچوقت بهم نگفتی بابا ولی من بابام مگه نه ؟ پس به حرفم گوش کن دخترم .
بعدم از پله ها بالا رفت هق هقم شدت گرفت نه خدایا نه .
رفتم تو اتاقم گوشیمو برداشتم و هدفونم و گذاشتم روی گوشم و اهنگ لعنت امیر عباس گلاب رو پلی کردم
سفیدی و چشمات سیاه سیاه چشام تویه شطرنج تو مات شد
روزی که موهاتو شرابی زدی یکی دائم الخمر موهات شد
ازت ضربه خوردم هلاکم نکن چقدر پشت پاهاتو محکم زدی
هنوز فکر سرگیجه های توام همون لحظه هایی که دورم زدی
لعنت به تنهایی و تنهایی و تنهایی لعنت به این سیگارهای کنت نعنایی
لعنت به هر کی غیر من بابه دله تو بود به فندکی که کادوی ناقابل تو بود
تو رو تو کدوم کوچه گم کردمو بیا بیقراریمو سرکوب کن
به سمتم به فکر عقبگرد باش منه بخت برگشتو خوب کن
به دادم برس اعتیادم به تو ریه هامو خاکستری میکنه
کدوم خونه دیوونگیه منو یه شب پیشه تو بستری میکنه
لعنت به تنهایی و تنهایی و تنهایی لعنت به این سیگارهای کنت نعنایی
لعنت به هر کی غیر من بابه دله تو بود به فندکی که کادوی ناقابل تو بود
لعنت به تنهایی و تنهایی و تنهایی لعنت به این سیگارهای کنت نعنایی
لعنت به هر کی غیر من بابه دله تو بود به فندکی که کادوی ناقابل تو بود
لعنت امیر عباس گلاب
یه پیم رو گوشیم بود بازش کردم :
ارام چی شده چرا گریه میکردی ارام صد بار بهت زنگ زدم جواب بده خواهش میکنم .
یاد حرف عمو افتادم ( اونم ازدواج میکنه )
بهش پیم دادم :
عموم میگه داری ازدواج میکنی با ترانه درسته ؟؟؟
همون موقع جواب داد :
این خواست بابامه وگرنه من تورو میخوام .
ج.اب دادم :
جیهو عموم داره مجبورم میکنه با پارک جونگ ازدواج کنم .
پیم داد :
چرت نگو مگه میشه . عموی تو تورو مجبور کنه کاریر رو به زور انجام بدی ؟؟؟ اونم کی تو .
جواب دادم :
نمیتونم بگم نه .
پیم داد : یعنی میخوای باهاش ازدواج کنی ؟ خیلی نامردی خیلی .
جواب دادم :
نه نمیخوام .
پیم داد : خوشبخت بشید .
چییی چی فکر کرده زنگ زدم بهش اما رد تماس داد .
خدایا چراااا ؟؟
**** 2 ماه بعد ****
یه نگاه تو اینه به خودم انداختم الا باید لبخند بزنم اما نمیتونم عوضش دلم میخواد های های گریه کنم مادر جونگ اومد قرار بود تا جایگاه بالای کلیسا همراهیم کنه بم لبخند زد اما ممن فقط نگاهش کردم باهم همقدم شدیم وقتی وارد کلیسا شدیم همه حضار سالن لبخند میزدن اره اونا نمیدونن من چمه حتی بابای جیهو هم بود ازش بدم میومد عمو با لبخند نگاهم میکرد اما من سرد نگاهش کردم اون باعث مشکلاتم شده بود . بعد از چند دقیقه که من مثل عروسکای خیمه شب بازی وایستاده بودم اومد شازده اون لبخند میزد لبخندای اونم الکی بود به من چیزی نگفته بود اما میدونستم که اونم منو نمیخواد و مجبوری مرد شروع کرد و منو اون تو همهی این مدت مجبور بودیم دست همو بگیریم بعد از تموم شدنش جونگ گفت :قول میدهم همسرم دوست داشته باشم همه منو نگاه کردن انتظار دارن منم همچین چیزی رو بگم !!! چیزی که دروغ محضه اما گفتم با این که صدام میلرزید اما گفتم :
قول میدهم همسرم را ............ دوست داشته باشم
سلامی به گرمای افتاب