فصل اول رمان من خوناشامم
مهناز:بچه ها ساکت بزارین شعرمو واسه خانم بخونم
خانم شریفی : بچه ها ساکت بخون مهناز جان
مهناز :خانم معلم بهتون بگما این شعر درحد یه دختر دبیرستانی نیست
خانم شریفی : بخون
مهناز: باشه
یه توپ دارم قل قلیه سرخ و سفید ابیه
میزنم زمین هواااا میره خیلی احمقی که ندونی تا کجا میره
من این توپو نداشتم داداشم مشقامو خوب نوشت
بابام بهم جایزه داد به توپ نارنجی داد
بچه ها داشتن می خندیدن
منم گفتم :خو چیه من توپ نارنجی دوست دارم
خانم شریفی با اعصبانیت گفت : مهناززززز برو بیرون
خووووو خانم شریفی شما گفتی بخون
خانم شریفی : بیرووون
دیانا اروم طوری که بشنوم گفت 10 دقیقه دیگه زنگه
به ساعتم نگاه کردم دیدم اره نمی ارزید التماس کنم به خانم شریفی نگاه کردم گفتم :چشمممم هرچی شما بگی
بعدم سریع جیم شدم
تو سالن مدرسه داشتم درو دیوار رو نگاه می کردم اوففف چقدر چرت و پرت که همون موقع یکی از پشت سرم گفت این چرت و پرتا رو نوشتن که شما بخونی یه چیزی یاد بگیری
چقدر صداش نا اشنا بود اب دهنمو قورت دادم و برگشتم هاااا این دخترکیه با تعجب گفتم شماااا گفت .بهرادم پسر خانم جعفری من با تعجب گفتم دروغ نگووووو ایشش دختره نفهم می خواد منو اسکل کنه
بهراد با اعصبانیت نگام کرد: دختر چیه میگم پسرم
واقعاً !!!!!! پ چرا شبیه دخترایی پوستت که سفیده موهاتم که بلنده کلاه راه راهه قرمز گذاشتی و ابروهاتم که ماشالااااااا هشتیه نازکه دستاتم که صاف شروارتم که پاره !! این لباسه حالم بهم خورد پشتمو بهش کردم صداتم که از منه دختر نازک تر میگم یه تغییر جنسیت بده
بهراد با اعصبانیت گفت:: اولششش به توچه فضول که نیستی سوم تو که این همه ادعات میشه صدات پسرونه است
با اعصبانیت هیییی این پسره دختر نما به من گفت صدام پسرونه است بهش گفتم این که توهین بزرگ بود تو پسره دختر نما خفه شووووو و چی گم شووووو
بهراد با اعصبانیت به تعرفم خیز برداشت
بعدم من سریع فرار رو بر قرار رو ترجیح دادم رفتم بدو بدو تو کلاس نفس نفس می کشیدم بلند گفتم پسره دختر نمااااااا وحشیم هستی
برگشتم که با 20تا دهن بازدشده مواجح شدم اب دهنمو قورت دادم گفتم خانم چرا زنگ رو نمی زنن اومدم همینو بگم قبل از اینکه خانم شریفی حرف بزنه از کلاس سریع رفتم بیرون نگاه کردم دیدم نیست وحشی بودااا
همون موقع زنگ رو زدن منتظر نادیا بودم سرمو انداخته بودم پایین به این فکر می کردم که الان ساعت اخره باز دعوا اوفففف خسته شدم
یکی بیاد نجاتم بده اخه کووووو اون شاهزاده سوار بر پراید حالا نمی خواد بنز داشته باشه به پرایدم راضیم یه دفع یکی محکم زد تو سرم سرمو بالا اوردم نادیا بود اخ وحشی چرا میزنی تازگیا خیلی دست بزن شدیاااااا
نادیا گفت بیخی داشتی به چی فکر می کردی ؟؟؟ با هم رفتیم تو حیاط
گفتم نادیا : چرا یه خری نمیاد منو بگیره اه یدونه خاستگار ندارم
نادیا گفت : مگه نمی دونی
- چی رو ؟؟؟
نادیا : کم بود شوهر اومده
-احمق
نادیا گفت :خوببببب خره وقتی دوست پسر نداری می خوای شوهر داشته باشی یع چیزی اون چه شعری بود سر کلاس شریفی خوندی .
- وقتی گیر میده بخووووون باید بخونم دیگه اههه
نادیا : خیلی با حال بود راستی داستان اون پسره دختر نما چیه ؟
-با یاد اوریش اخمام رفت تو هم براش تعریف کردم که زد زیر خنده
با اعصبانیت گفتم کجاش خنده داره اینکه بهم گفته صدام پسرونه است خنده داره بعدم پشت کردم به نادیا رفتم به تعرف کلاس
نادیا:کجا خوب خنده داره دیگه به پسره میگی پسره دخترنما
-ولی تو نبا ... حرفمو کامل نکرده بودم که زنگ خورد
ادامه فصل دو